دی بود و درد بود و زمستان ادامه داشت
آن سوی پنجره تب طوفان ادامه داشت
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
عشق بیپرواست، بسم الله الرحمن الرحیم
هرکسی با ماست، بسم الله الرحمن الرحیم
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست