ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
به همین زودی از این دشت سپیدار بروید
یا لثارات حسین از لب نیزار بروید
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام