بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است