گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
دل، این دلِ تنگ، زیر این چرخ کبود
یک عمر دهان جز به شکایت نگشود
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده