موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
احساس از هفت آسمان میبارد، احساس
بوی گل سرخ است يا بوی گل ياس؟
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید