ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند