وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
تن خاكی چه تصور ز دل و جان دارد؟
مگر این راه پر از حادثه پایان دارد؟
آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت