غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
دری که بین تو و دشمن است خیبر نیست
وگرنه مثل علی هیچکس دلاور نیست
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست