پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم