مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود