نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
ای مشعل دانش از تو روشن
وی باغ صداقت از تو گلشن
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی