تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست