سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
«اَلا یا اَیها السّاقی اَدِر کأسا و ناوِلها»
که درد عشق را هرگز نمیفهمند عاقلها
آهسته میآید صدا: انگشترم آنجاست!
این هم کمی از چفیهام... بال و پرم آنجاست
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
دلم میخواست عطر یاس باشم
کنار قاسم و عباس باشم
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگهای این دنیا روان هستید