غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
دلم تنهاست، ماتم دارم امشب
دلی سرشار از غم دارم امشب
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟