کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
پر طاووس فتادهست به دست مگسان
کو سلیمان که نگین گیرد از این هیچکسان؟
زمين را میکشند از زير پامان مثل بم يک روز
نمیبينيم در آيينه خود را صبحدم يک روز
به بام بر شدهام از سپیدۀ تو بگویم
اذان به وقت گلوی بریدۀ تو بگویم
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
بهار، سفرۀ سبزیست از سیادت تو
شب تولّد هستیست یا ولادت تو؟
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را