غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد