ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
ما گرم نماز با دلی آسوده
او خفته به خاکِ جبهه خونآلوده
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد