چیست این چیست که از دشت جنون میجوشد؟
گل به گل، از ردِ این قافله خون میجوشد
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
نفسی به خون جگر زدم، که لبی به مرثیه وا کنم
به ضریحِ گمشده سر نهم، شبِ خویش وقف دعا کنم