رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم