سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟