گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
غم از دیار غمزده عزم سفر نداشت
شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت
کشتی باورمان نوح ندارد بیتو
زندگی نیز دگر روح ندارد بیتو
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد