گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده