قرآن بخوان از روی نیزه دلبرانه
یاسین و الرّحمان بخوان پیغمبرانه
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو میآید
نفسهایم گواهی میدهد بوی تو میآید
این سواران کیستند انگار سر میآورند
از بیابانِ بلا، گویا خبر میآورند
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
آن شب که آسمان خدا بیستاره بود
مردی حضور فاجعه را در نظاره بود
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست
دل سوزان بُوَد امروز گواه من و تو
کز ازل داشت بلا، چشم به راه من و تو