با کعبه وداع آخرین بود و حسین
چون اهل حرم، کعبه غمین بود و حسین
مانند گردنبند دورِ گردن دختر
مرگ اين چنين زيباست، از اين نيز زيباتر
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها میشود از دست کمان
برخیز و کفن بپوش سر تا پا را
تا گریه کنند آن قد و بالا را
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود