چشمهچشمه میجوشد خون اطهرت اینجا
کور میکند شب را، برق خنجرت اینجا
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
ابتدای کربلا مدینه نیست
ابتدای کربلا غدیر بود
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو