عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود