کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود