شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود