باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت