امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست