ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی