چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
گفت: در میزنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی