برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
سرم را میزنم از بیکسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
ای صفای حرم یار! کجای حرمی؟
حرم از عطر تو سرشار! کجای حرمی؟
کدام جمعه، دعا مستجاب خواهد شد؟
مسیح عاطفه پا در رکاب خواهد شد
صبح فراقِ ما، شده از شام، تارتر
دل داغدار و، سینه از او داغدارتر
بیا که باغ پر از عطر دلربایی توست
نسیم، چشم به راه گرهگشایی توست
عاشق آن صخرههایم، ماه را هم دوست دارم
کفشهایم کو؟ که من این راه را هم دوست دارم
به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را
بلور اشکها در کاسۀ ماه هلالی را
کسی که بی تو سَرِ صحبتِ جهانش نیست
تحمّل غم هجر تو، در توانش نیست
مفتاح اجابت دعایش، خواندند
سرچشمۀ رحمت خدایش، خواندند
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
آن یار که غائب است روی ماهش
تقواطلبیست، رسمِ خاطرخواهش
باز دل، چلّهنشین حرمِ راز شدهست
مرغ شب، با نفس صبح همآواز شدهست
ای دلشدگان! شاهد مقصود آمد
در پردۀ غیب آن که نهان بود آمد
آن که در سایۀ مهر تو اقامت دارد
چه غم از آتش صحرای قیامت دارد؟
مدهوشم از این عطر پراکندهٔ سیب
این است همان رایحهٔ روحفریب
یکی ز خیل شهیدان گوشهٔ چمنش
سلام ما برساند به صبح پیرهنش
آمدیم از سفر دور و دراز رمضان
پی نبردیم به زیبایی راز رمضان
بیتو ای جانِ جهان، جان و جهان را چه کنم؟
خود جهان میگذرد، ماندن جان را چه کنم؟
ای فاطمه را شمیم! کی میآیی؟
جانبخشتر از نسیم! کی میآیی؟
السلام ای ماه پنهان پشت استهلال ما
ما به دنبال تو میگردیم و تو دنبال ما
هنوز این کوچهها این کوچهها بوی پدر دارد
نگاه روشن ما ریشه در باغ سحر دارد
گفت: آمد دلم به جان، گفتم
از چه؟ گفت: از غمِ زمان، گفتم
گفتم به دل، که وقت نیایش شب دعاست
پرواز کن که مقصد من «سُرّ من رآ»ست
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد
دعا کبوتر عشق است بال و پر دارد