میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی