ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد