سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند