رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
رساندهام به حضور تو قلب عاشق را
دل رها شده از محنت خلایق را
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم