تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت