خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
چون آسمان کند کمر کینه استوار
کشتی نوح بشکند از موجۀ بحار
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟