خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
ای بحر! ببین خشکی آن لبها را
ای آب! در آتش منشان سقا را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم