رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
آن روز، گدازۀ دلم را دیدم
خاکستر تازۀ دلم را دیدم
بیا به خانه که امّید با تو برگردد
هزار مرتبه خورشید با تو برگردد
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم