روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
بیتو چه کند مولا؟ یا فاطمة الزهرا
افتاده علی از پا، یا فاطمة الزهرا
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی