از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت