ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
آمد عروس حجلۀ خورشید در شهود
در کوچهای نشست که سر منزل تو بود
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید