ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده