سرم را میزنم از بیکسی گاهی به درگاهی
نه با خود زاد راهی بردم از دنیا، نه همراهی
این روزها که میگذرد، غرق حسرتم
مثل قنوتهای بدون اجابتم!
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
یک روز به هیأت سحر میآید
با سوز دل و دیدهٔ تر میآید
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم كه بر دردم دوا، دارد میآید
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان