بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
کی صبر چشمان صبورت سر میآید؟
کی از پس لبخندت این غم برمیآید؟
باید که تن از راحت ایام گرفتن
دل را، ز صنمخانۀ اوهام گرفتن
در راه خدا تن به خطر باید داد
در مقدم انقلاب سر باید داد
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید