انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
شکست بغض تو را این غروب، میدانم
و خون گریست برای تو، خوب میدانم...
سوختی پیشتر از آن که به پایان برسی
نه به پایان، که به خورشیدِ درخشان برسی
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
آه میکشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار