خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
دل و جانم فدای حضرت دوست
نی، فدای گدای حضرت دوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است