ما بیتو تا دنیاست دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
توفان خون ز چشم جهان جوش میزند
بر چرخ، نخل ماتمیان دوش میزند!
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
خدایا به جاه خداوندیات
که بخشی مقام رضامندیات
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
خداوندا در این دیرینه منزل
دری نشناختم غیر از در دل
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را
آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
بیزارم از آن حنجره کو زارت خواند
چون لاله عزیز بودی و خوارت خواند
خدایا دلی ده حقیقتشناس
زبانی سزاوار حمد و سپاس
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت